در يكي از خيابانهاي شهري در چين، فقيري بود كه در تمام روز كاسة خود را نگه داشت و برنج یا هر چيز ديگري كه رهگذران به او ميدادند گدايي ميكرد.
روزي گدا ديد كه گروهي عظيم از بالاي خيابان به سوي پايين ان در حركتاند و در پيشاپيش آن گروه، امپراطور، سوار بر كالسكة سلطنتي است و به رعاياي خود، بذل و بخشش مي كند. دل گداي بيچاره از شادي لبريز شد.
او فكر كرد «فرصت مغتنمي به دستم رسيده و براي يك بار هم كه شده هدية باارزشي خواهم گرفت. و از شدت شادي و سرخوشي به رقص درآمد.
وقتي كه امپراطور به گدا رسيد و كاسة خود را با اشتياق جلو برد، امپراطور به جاي بذل و بخشش، از وي خواست چيزي به او بدهد.
گداي بيچاره كه خيلي نااميد و خشمگين شده بود با غرغر زياد، دست در كاسة خود برد و دو دانه برنج كوچكي كه پيدا كرد به امپراطور داد. امپراطور راهي شد.
مرد فقير، تمام روز خشمگين بود و غرغر ميكرد. او از امپراطور بد گفت و نفرينش كرد، مرد فقير، حتي با معدود افرادي كه در برابرش ميايستادند تا با او حرف بزنند يا برنج در كاسهاش بريزند با عصبانيت برخورد ميكرد.
آن شب، وقتي كه مرد گدا با كلبة فقيرانة خود رسيد، اندك مقدار برنجي كه در كاسه داشت، خالي كرد، در ته كاسهاش دو تكه طلا، درست به اندازة دانههاي برنجي كه به امپراطور داده بود، مشاهده كرد.
نتيجه: هر عملي، نيرويي را توليد ميكند كه به همان شكل به ما بازميگردد، هر چه بكاريم همان را درو ميكنيم. گندم از گندم برويد جو ز جو. هنگامي كه اعمالي را انتخاب ميكنيم كه براي ديگران شادي و موفقيت ميآورد، ثمره ی كارهاي ما شادماني و موفقيت براي خودمان نيز خواهد بود.
هر اندازه كه ديگران را شاد كنيم به همان اندازه شاد ميشويم.
گردآوری و تنظیم : گروه سرگرمی توصیه
منبع : آتا ایران