حسين سهيليزاده، كارگردان ميانسال سيما پس از يك دهه مجموعهسازي در حوزههاي مختلف نمايشي از طنز گرفته تا ماورايي و درام كه به توليد12 مجموعه نمايشي رانت خوار كوچك، عشق گمشده، پيلههاي پرواز، روزهاي اعتراض، آخرين گناه، ترانه مادري، آخرين دعوت، دلنوازان، فاصلهها، گيلعاد، سراب و سه پنج دو منجر شده، براي پاييز و زمستان امسال بار ديگر در حوزه ملودرام يعني حوزهيي كه بيشترين سوابق مجموعهسازياش درآن بوده مجموعهيي جديد با نام آواي باران را روانه آنتن شبكه سوم سيما كرده است.
به گزارش جنوب نیوز، در مطلبي كه به نقل از روزنامه اعتماد پيش روي شماست، جنبههاي مختلف اين سريال تلويزيوني مورد تحليل و بررسي قرار گرفته است.
آواي باران و سوژهيي كه بكر نيست
وقتي كه دستمايه داستاني اين سريال را مرور كنيم، متوجه ميشويم كه سهيليزاده براي ساخت سيزدهمين مجموعه خود كه اتفاقا در دهمين سال مجموعهسازي او هم اتفاق افتاده، سوژهيي را برگزيده كه ميتوان به سهولت ريشههاي داستاني آن را در سينماي فيلمفارسي دهه چهل رديابي كرد.
قصه دختر بچهيي از يك خانواده متمول كه در ناز و نعمت بزرگ شده ولي بنا به شرايط و پيشامدهايي از خانه و خانوادهاش دور شده و زير دست آدمهاي خلافكار بزرگ ميشود و بعد از گذشت سالها دوباره دست روزگار او را به دامان خانواده برميگرداند، تصور ميكنم با خواندن همين خلاصه چند سطري نام و قصه تعداد قابل توجهي از فيلمهاي موسوم به فيلمفارسي و قهرمانانش كه معمولا يكي ،دو بازيگر شاخص ايفاگر نقشهاي آنها بودند به ذهن علاقهمندان جديتر سينما و تلويزيون تداعي شده باشد و اين به آن مفهوم است كه آواي باران سوژه و دستمايه ناب و بكري ندارد.
پرداخت به شيوه سريدوزي 26 قسمتي
اين درست كه به لحاظ تفاوت مديومهاي نمايشي پرداخت يك سريال تلويزيوني با يك فيلم سينمايي متفاوت است و اصولا ضرورتي براي ايجازگوييهاي آثار سينمايي در مجموعههاي تلويزيوني نيست ولي متاسفانه ظرف دو دهه اخير از اين اصل كلي در تلويزيون تا حدود زيادي سوءاستفاده شده و حاصل اين سوءاستفاده هم مجموعههايي بودهاند كه آب بستن به آنها و كش دادن بيش از حد وقايع و ماجراها ويژگي و خصيصه اصلي آنها بودهاند تا به هر قيمتي شده به عدد 26 قسمت كه عدد استاندارد تعداد قسمتهاي يك مجموعه تلويزيوني است برسند و جالب اينكه تصميمسازان نمايشي سيما سالهاست از اين نكته غافل بودهاند كه مگر تمام داستانها و سوژههاي نمايشي قابليت و ظرفيت يكساني دارند كه بتوان براي آنها يك سقف ثابت 26 تايي در نظرگرفت؟!
در آواي باران سهيليزاده كه پيشينه چنين كش و قوس دادنهاي خستهكنندهيي را در كارنامه 10 سالهاش به وفور دارد باز هم از اين اصل غافل نبوده كه مصاديقش را ميتوان در ديالوگهاي تكراري اعضاي خانواده نادر (سام درخشاني) يا باند خلافي كه باران هم حالا جزيي از آن شده به وضوح ديد به گونهيي كه ميشد به راحتي بخش عمدهيي از اين ديالوگها و سكانسهاي مرتبط با آنها را حذف كرد و آب هم از آب تكان نخورد. البته مشكل تنها به ديالوگ ختم نميشود كه كارگردان در نمايش موقعيتهاي تكراري هم تا ميتوانسته دست و دلبازي خرج داده و بسياري از مضامين نظير دعواي نادر و همسرش با دخترشان بر سر اينكه خواستگار دخترشان (سينا) آدم موجهي نيست يا نمايش رذالتهاي شكيب (مهران احمدي كه بازي قابل قبولش از معدود امتيازات مجموعه است) بارها و بارها و تا حدي كه رنگ و بو و اثرگذاري خود را از دست بدهند تكرار شده و بيننده مجموعه آواي باران را براي ادامه ندادن به تماشاي اين مجموعه يا دستكم تبديل شدن از يك مخاطب ثابت به يك مخاطب هرازگاهي كاملا قانع ميكنند.
گافهاي فاحش مجموعه
مجموعه آواي باران هم در شيوه پرداخت داستان و هم در انتخاب بازيگرانش ضعفهاي اساسي دارد، ضعفهايي كه وقتي نام عليرضا كاظمي پور را به عنوان نويسنده فيلمنامه آن كه پيش از اين كارهاي قابل قبولي داشته ميبينيم بيشتر موجب شگفتي ميشود. اول از قصه شروع ميكنم: نادر (خواهرزاده دكتر طاها) كه در نيمه دوم سريال دختر خودش را به جاي باران واقعي به دكتر طاها قالب كرده درصدد است كه دكتر را قانع كند تا اموالش را به نام باران دروغين يعني دختر خودش بكند و بعد دكتر را از خانه و زندگي خودش بيرون كند اما سوال اينجاست كه از نظر نويسندگان و كارگردان سريال آيا اين داستان در تهران كنوني و در ايران سال 92 اتفاق افتاده يا در جايي دور از تمدن كه هيچ قانون و مقرراتي بر آن حاكم نيست؟ آيا در تهران ساخته دست سهيليزاده مرجعي به نام پليس و قوه قضاييه وجود ندارد كه بتوان در برابر چنين كلاهبرداري عياني به آن متوسل شد؟
حقيقتا انتظار باور چنين داستان آبكي و سرهمبندي شدهيي از مخاطبان باهوش امروزي سيما انتظار عبث و بيهودهيي است اما تمام گافهاي مجموعه به اين ختم نميشود. گروه سازنده سريال براي ايفاي نقش نادر در نيمه دوم مجموعه يعني زمان حاضر تنها ترفندي كه به كار برده عبارت بوده از جو گندمي كردن مختصر موهاي سام درخشاني تا مثلا از او ظاهر يك مرد حدود 50 ساله بسازد؛ ترفندي كه نهتنها باورپذير نيست بلكه بيشتر توهين به شعور مخاطبان مجموعه تلقي ميشود و معلوم نيست چرا بيننده بايد بپذيرد كه سام درخشاني كه در عالم واقع تنها 36 سال دارد و از سياوش خيرابي، بازيگر نقش پسرش حداكثر 10 سال بزرگتر است ميتواند با كمي جوگندمي شدن موها به عنوان پدر او تلقي شود! از اين بدتر آنكه چون در سريال براي سياوش خيرابي جوان نقش يك مامور ارشد ستاد مبارزه با مفاسد اجتماعي در نظر گرفته شده است. سازندگان مجموعه برايش محاسن گذاشتهاند تا كمي جواني و خامياش را با ابهتي كه ريش به سنش ميدهد جبران كنند و البته اين تصميم نه تنها كمك زيادي به پختهتر به نظر رسيدن خيرابي نكرده و او همچنان براي ايفاي اين نقش نامناسب به نظر ميرسد بلكه همين كمي مسن شدنش باز هم طرف ديگر معادله يعني لزوم ايجاد فاصله سني معقول ميان او و سام درخشاني نقش پدر را مخدوشتر از قبل كرده و حالا سياوش خيرابي جوان ديگر اصلا پسر او به نظر نميرسد و حداكثر ميتوان نقش برادر جوان درخشاني را برايش قايل شد.
هرچند كه وضعيت الهام چرخنده به عنوان مادر خيرابي هم بهتر از اين نيست و او نهتنها هيچ مناسبتي براي ايفاي نقش يك مادر چهل و چند ساله را ندارد كه پس از گذشت 20 سال هم كار چنداني روي چهرهاش انجام نشده و دستكم يك دهه از نقشي كه قرار است بازي كند جوانتر به نظر ميرسد.
سخن آخر
پر كردن آنتن يك شبكه تلويزيوني كار چندان سختي نيست اما چگونه پر كردن آن بيترديد بسيار سخت است، شايد بهتر باشد به جاي اين كرناي تجليل و مدح و ثنايي كه چندي پيش تلويزيون در ستايش خود و در قالب سومين جشنواره تلويزيوني جام جم به راه انداخت، كمي هم در وضعيت اسفبار مجموعههاي نمايشي تلويزيون تجديدنظر شود تا آواي بارانهاي بعدي دستكم رد و نشان خفيفي از بارندگي و طراوت داشته باشند.